بایه فنجون قهوه موافقی؟
آره،تلخ
بازم داستان میخونی؟
آره خب، جالبه
چه بارونی
وای...من رفتم
منم میام
دستاتو بازکن فقط داد بزن، بزار همه فکرکنندیوونه ایم، دیوونگی هم عالمی داره
من عاشق بارونم، یه حس خیلی خوبی بهم میده، میدونی ازبچگی بارون و دوس داشتم
آدم خالی میشه از هر چی غمه...
امشب تمام بغضش راخالی میکند
من نیز...
باران اشکهایش را
و من فریادم
خیس میشوم ازگریه
خالی میشود از بغض
اوهوم، قشنگ بود
من میرم ادامه داستان روبخونم
آره برو...
منم طبق معمول با دفترم و یه قلم
راستی قهوه ات هم سرد شد با اینکه تلخ بود...
ارسال دیدگاه شما
نظرات: