تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
Print چاپ مطلب
شوخی های من و غلام!
7 تير 1397   10:19:00 |  ویژه‌ها > طنز
شوخی های من و غلام!

روز به روز لاغرتر می شود ، به طوری که در دو طرف صورتشچاله ای عمیق ایجاد شده است. آدم شوخ طبع و حاضر جوابی است. با وجود بیماری باز هم با مشتری ها و دوستان شوخیمی کند، به ویژه با من که همیشه کل کل دارد. دوستان به مامی گویند چاق و لاغر. سال هاست که هرگاه دلتنگ می شوم، عصرها پاتوقم سوپرمارکت این دوست خوش ذوق است.

غلام،قیافه اش شبیه معتادهاست، ولی هیچ گونه مواد مخدری را مصرف نمی کند به جز سیگار که آن هم در حد لیگ برتر! یک بار به شوخی گفتم: باید هفته ای یک بار مثل لوله یآب گرم کن های نفتی دوده های داخل گلو و ریه و...ات را خالی و تمیز کنند.
 
طفلک از بس ضعیف و لاغر شده فک و دهانش درست شبیهناخن گیرهای کهنه ای است که تیغه هایش از تنظیم خارج شده و به محض فشار دادن، هر کدام به طرفی می رود و در نهایت ناخن را کوتاه نمی کنند.
 
وقتی روی صندلی پشت ویترین نشسته ، هیچ کس نمی تواند حدس بزند از چه راهی و چگونه رفته و در آن جا مستقر شده! یک راه بسیار تنگ و باریک از لا بلای اجناس و قفسه، درست شبیه سوراخ و تونل های باریک و پیچ در پیچی که موش های صحرایی حفر می کنند، برای خودش درست کرده و محل رفت و آمدش است! باور کنید هیچ بنی بشری به جز شخص غلام و پسرشنمی توانند آزادانه از آن جا عبور کنند.
 
چند روز قبل که رفتم مغازه اش تن ماهی بخرم ، به نظرم باز هم لاغرتر شده بود. سلام کردم و طبق معمول اولین حمله از طرف من صورت گرفت. گفتم:غلام، اون قدر لاغر شدی که فکر کنم هر بار پس از دوش گرفتن، خانواده ات سر و ته بگیرنت تا مقدار آبی که در گودی های دو طرف گردن و زیر گلوت مونده رو خالی کنن!
 
بعد از این تک، منتظر پاتک اش ماندم. بی اعتنا به متلک من، رو به مشتری کرد و گفت:  پنیر خوب هم داریم، از اونا که عکس این آقا روشه! -اشاره به من- (منظورش پنیر پاکتی... بود که روی آن عکس گاو است!)من از طرف ایشان از خودم عذر خواهی می کنم!
 
مشتری با نگاهی به هیکلم لبخندی زد و چیزی نگفت. خب، الان نوبت من بود... به همان مشتری گفتم: اشکالی نداره من شبیه گاوم، اما اون شیشه ی الکل توی قفسه رو می بینی؟ گفت:بله گفتم: اون عکس دو تا اسکلت روی اون که ضربدری زدن ،می دونستی یکیش عکس غلام و یکی دیگه هم برادرش عباسه؟! این دفعه هر سه تایی زدیم زیر خنده...اما برای این که کم نیاورد به مشتری دیگری گفت: خداییش اگه خالو مرغ شده بود ، بس که تپله همه اش تخم دو زرده می ذاشت! و من هم در جا گفتم: ولی غلام هم اونقدر لاغر شده که درست شبیه فازمتره !یعنی اگه دو تا پاشو بزنیم توی پریز، بلافاصله ماتحتش روشن می شه! مشتری ها همه خندیدند حتی خانمی که پشت سرمان بود و من متوجه حضورش نشده بودم.
 
یک روز هم رفتم مغازه اش و کمی خودم را به ظاهر ناراحت نشان دادم. گفت: چیه رفیق، خیلی دمغی؟ گفتم: ناراحتیم به خاطر اینه که شما روز به روز ثروتت داره زیاد می شه، اما من باد شکمم ..! و ادامه دادم عرقی، چیزی داری که نفخ شکن باشه؟ گفت: عرق نعنا عالیه گفتم: قیمت؟ گفت: ۱۷۰۰ تومن گفتم: کمتر حساب کن تا هر بار که از معده...خارج می شه یه پدر بیامرزی برات بفرستم!
 
لبخندی زد و گفت:.. سانسورشد!
یک بار هم به اتفاق دو سه تن از همشهریانم داخل مغازه اش نشسته بودیم که بحث خسیسی و دست و دلبازی و کار خیر پیش آمد.غلام گفت: به خدا من پولدار نیستم ، وگرنه هرکی مشکل داشت فورا کارت می کشیدم و هر چی لازم داشت کمکشمی کردم. بنده که غلام را از کودکی می شناختم،گفتم: خدا خر را شناخت که شاخ بهش نداد!این بار من از غلام و از الاغ هر دوعذر خواهی می کنم.
 
طفلک تا دو ماه قهر کرد ، اما بالاخره خودش دست به کار شد و دوستی را فرستاد که به خالو بگو بیا که طاقت دوری ات را ندارم. عصر جمعه ی گذشته هم رفتم مغازه اش متوجه شدم جلو مغازه خیلی شلوغ است. از موتور پیاده شدم دیدم غلام با حالتی عصبانی یقه ی شخصی را گرفته و عده ای نیز قصد جدا کردن آن ها دارند. علیرضا پسرش را دیدم که با سر و صورتی پوشیده از ماست مشغول کمک کردن به پدرش است و به دلیل عدم دید کافی ناشی از ماست های ریخته شده روی صورتش، هر لگدی را که به سمت طرف می پراند، اشتباهی می خورد به پشت و پهلوی پدرش. طفلک کاملا ماستمالی شده بود. گفتم: چی شده؟ کاسب که نباید دعوا کنه غلام گفت: این مرتیکه سطل ماستی که به قول خودشکپک زده، آورده پس و همه اش رو خالی کرده روی سر پسرم. من که قصدداشتم از ادامه دعوا به نوعی جلوگیری کنم، خطاب به غلام گفتم: بابا این که دعوا نمی خواد! بیا مثل گاو که گوساله اش می لیسه، علیرضا رو لیس بزن بره!
 
در این لحظه مشتری ها و همچنین غلام خندیدند و قضیه ختم به خیر شد.
یک بار هم مدتی غلام پیدایش نبود. بعد که دیدمش گفتم: کم پیدایی غلام، یه هفته ای می شه ندیدمت؟ گفت: مریض بودم رفتم یزد. گفتم: مگه باردار نمی شی که رفتی یزد؟!  می دانید که همشهری های ما چند سالی است برای درمان به پزشکان مجرب یزد مراجعه می کنند. به ویژه زوج هایی که بچه دار نمی شوند،می روند یزد! نمی دانم این یزد چه دارد که ما نداریم
از این دست شوخی ها و شوخی های ممنوعه ای که همه رانمی توان تعریف کرد، زیاد بین ما رد و بدل می شود.
 

کلیه حقوق مادی و معنوی این مطلب متعلق به عصرنامه لارستان :: صفحه نخست می باشد.

آدرس: