حافظ میفرمود : در آستین مرقع پیاله پنهان کن...که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است، رند شیراز یحتمل اگر امروز بود و میدید بلم اندیشه به بحر قلم که بنشیند، چگونه قلم، قلم میشود این فقره را هم حوالت به آستین مُرقع میداد. بيجهت نيست در اين اشتغال مشتعل قلم زنی و کتابت، هنوز که هنوز است بهترین وصف حال از قلم و اهل قلم همان است که به خامهی شهابالدين محمد نسوي در نفثه المصدور آمد، چه که او نیز فیالحال که قلم می زد، از هجمه و هراس و تعقیب مغولان دامن برمیچید و آواره دشت و بیابان بود :
پيوسته پسته وار شوربختي خود را به درد خنده پوشيده مي دارم!...در غرقآب نار به كار آبام!...قصه غصه كه مينويسي گوشه جگر كدام شفيق خواهد پيچيد؟ صراحي غرغره در گلو افكندم، نوحه كار او ميکرد و پياله به خون دل به حال او مينگريست و خنده ميپنداشتند!...به كدام مشتاق، شدايد فراق مينويسي و به كدام مشفق، قصه اشتياق ميگويي؟!...با چندين مسافت و چندين آفت جز باد كدام پايور سفر كند و كدام دلاور خطر كند؟!...انگاري و در هيچ حسابي ني كه سالي چند به حالي كه بدان ببايد گريست، ببايد زيست؟! و مدتي بر صفتي كه بدان ببايد بخشيد، ببايد بود؟
قلم با وجود این همه حدیث حزن حزین که از او و احوالش روایت کردهاند هنوز توتم آدمیانی است که نام و نان در آب سرسپردگی و غفلت، ترید نمیکنند. قلم همچنان الهه راستین سالکانی است که در معبد رسولان صادق، منکران بر این همه کژیاند که هست و مومنان بر آن روشنایی که نیست. این چنین است که قلم آبرویش در روسیاهی است:
آبرويش در سياه رويي است... زبان بريدنش شرط گويايي است!...آب دهاني كه از ترس، سخن نگه نمي دارد، سخنوري كه ناشنوده راوي است، سياهكامي كه آنچه ببايد گفت ميگويد.
قلم خود ، دلیل خود است، صلیبی که هر کاتب بر دوش میکشد تا مگر کسی بیاید و او را بر آن صلیب بکشد. قلم باید راه خود را برود، زمین هرچقدر سله بسته و شورهزار، آسمان هرچقدر عقیم و عسسان هرچقدر بدسگال، قلم باید بنویسد، بیهراس تسخر احباب یا مضحکه اغیار که پرنیانی و زعفرانی را خدایگان میشمرند و زیرلب زمزمه که :خامه خون میگرید و خط خاک بر سر میکند:
بنويس تا بدانند كه آسياي دوران، جان سنگين را چند گردانيده است و نكباي نكبت، تن مسكين را چندبار كشته و هنوز، زنده است!
گر توتیا شود قلم استخوان ما
مشق جنون به زیر کفن می کنیم ما
صائب
ارسال دیدگاه شما
نظرات: